آیا میدانید تحقیر کلامی چه تأثیری بر روان کودک میگذارد؟ تابهحال به این موضوع فکر کردهاید که واژههای کوچک تحقیرآمیز بعضی از والدین و بعضی از معلمها چه تأثیری میتواند بر شکلگیری شخصیت اجتماعی و فردی یک کودک داشته باشد؟
بدرفتاری کلامی و عاطفی به چه معنی است و چه ربطی به عزتنفس و اعتمادبهنفس و شخصیت یک کودک دارد؟ «بیژن» کودک روستایی را یادتان میآید؟ همان که «شیب، شیب گفتن و جنگل سرمایه ملی است» او دستبهدست چرخید و خیلیها به اضطراب و ترس و تحقیر شدنش خندیدند.
همان کسی که بعد از پخش شدن فیلم سؤال و جوابش در کلاس مدرسه، برای همیشه از مدرسه و کلاس درس خداحافظی کرد تا از نگاه تحقیرآمیز بچهها و مردم شهر دور شود. حالا باید بیشتر به تأثیر تحقیر کلامی فکر کرد. به القای کلمات و صفاتی که میتواند زندگی و آیندهی بچهها را تحت تأثیر خود قرار بدهد. در این گفتوگو با لیلا بهنام، روانشناس و رواندرمانگر دربارهی تأثیر تحقیر کلامی بر روان دانشآموزان و البته پیشگیری و راههای درمان این اتفاق صحبت کردهایم که در ادامه میخوانید.
تعریف بدرفتاری با کودک چیست؟ در پاسخ به این پرسش باید گفت هر رفتاری که بهعمد یا غیرعمد بر عملکرد رفتاری، شناختی، عاطفی و جسمی و هیجانی کودک تأثیر نامطلوب داشته باشد و صدماتی بر سیر رشدی کودک به جا بگذارد، بدرفتاری محسوب میشود. بدرفتاری با کودکان را معمولاً از سوی مراقبان کودک شاهد هستیم.
ممکن است این مراقبان، والدین، پرستار کودک و البته مربیها و معلمها باشند. مهمترین مراقبان اولیهی کودک در جامعه و خارج از خانواده، معلمان هستند؛ بنابراین خیلی فرقی ندارد که به لحاظ میزان اثربخشی مصادیق، بدرفتاری توسط چه مراقبی و در چه جایگاهی اعمال میشود. بدرفتاری به چند شکل شایع گفته میشود؛۱. بدرفتاری جسمی و فیزیکی ۲. بدرفتاری روانی و عاطفی ۳. بدرفتاری جنسی ۴. غفلت و ۵. نظارهگری. (بچههایی که نظارهگر خشونت مراقبان و مربیان هستند که البته موضوع اصلی ما بدرفتاری روانی و عاطفی است.)
زخم زبان
متأسفانه آسیبزنندهترین مصادیق بدرفتاری، بدرفتاری روانی و عاطفی است. منظور از بدرفتاری عاطفی و روانی چیست؟ بهطورکلی بدرفتاری عاطفی به معنای قصور در فراهم کردن محیط حمایتی مناسب برای رشد روانی، شناختی و هیجانی کودک توسط افرادی است که مسئولیت یا اختیار مراقبت و نگهداری از کودک را به عهده دارند. معمولاً بدرفتاری عاطفی گسترهی بسیار وسیعی دارد. شاید وسیعترین مصادیق بدرفتاری نسبت به کودکان را در زیرمجموعه بدرفتاری عاطفی و روانی میبینیم و این نوع از بدرفتاری هم معمولاً متأسفانه آسیبهای شگرف و عمیقی را بر ساختار روانی کودک و حتی ساختار اجتماعی جامعه وارد میکند.
عادت نمیکنیم
رفتارها و نگرشهای منفی مداوم نسبت به کودک، نسبت دادن صفتهای زشت و ناپسند به کودک، انتقال الفاظ زشت و شوخیهای منفی مکرر، مقایسه، تحقیر، فحش دادن، سرزنش مداوم، تهدید به اعمال تنبیه فیزیکی یا تنبیههای شدید روانی، ترساندن، تمسخر کردن، اعمال مقررات و کنترلهای شدید، انتظارهای نامتناسب با رشد کودک و… میتوانند مصادیقی از آسیبهای روانی باشند.
شاید بزرگترین مشکلی که ما با آسیبهای روانی داریم این است که متأسفانه به علت اینکه اثرات قابلمشاهده و ملموسی را در کوتاهمدت به جا نمیگذارد، هم بهواسطهی بعضی والدین بسیار زیاد اعمال میشود و هم بعضی از مربیان این بدرفتاری را انجام میدهند.
بههرحال بدرفتاری جسمی توسط والدین و مربیان یا مسئولان مراقبت از کودک با احتیاط بیشتری اعمال میشود و تحت کنترل بیشتری قرار میگیرد؛ چون آثاری از خود باقی میگذارد، درحالیکه وقتی به آثاری که بدرفتاری بر روان کودک باقی میگذارد، توجه میکنیم، بیشتر بدحالیهای روانشناختی در بزرگسالی، ماحصل بدرفتاریهای روانی توسط بعضی از مراقبان در گذشته است؛ و متأسفانه و به دلیل نداشتن آسیبهایی که قابلمشاهده باشد بهشدت توسط بعضی از مراقبان و والدین و معلمان اعمال میشود.
لکهای در آینه
واقعیت این است که هر نوع از مصادیق بدرفتاری یکسری آسیبهای روانی به جا میگذارد و یکسری آسیبهای اجتماعی. یکسری از آنها آثار کوتاهمدت دارند که در همان زمانی که بدرفتاری اعمال میشود، میتوان آنها را مشاهده کرد و یکسری آثار درازمدت به جا میگذارد. مثلاً در سنین بالای رشد، وقتی خود این کودک تبدیل به یک انسان رشدیافته میشود، ما رفتارهایی از او میبینیم که جزو مصادیق بدرفتاری است که در سنین اولیه رشد متحمل شده است. از جمله آثار روانیای که بسیار نگرانکننده است، معمولاً بدرفتاریهای روانی است که بیشتر از جنس تنبیههای کلامی، القای صفات نامطلوب، فحش و تحقیربه حساب میآید.
این رفتار ناهنجار میتواند بر روان یک کودک تأثیرات مخربی بر جای بگذارد که مهمترین آنها، صدمه زدن به ساختار تصویر از خود و عزتنفس کودک است. واقعیت این است که تصویر همهی ما انسانها از خودمان، برآمده از مجموعه بازخوردهای اجتماعی است. اینکه من میتوانم بفهمم چطور آدمی هستم با چه ویژگیهایی، بخش عمدهای از آن به بازخوردهای اجتماعی برمیگردد که آدم از جامعه میگیرد.
مثلاً «تو آدم خوشرویی هستی»، «تو آدم بداخلاقی هستی» و… اینها مجموعه صفاتی است که افراد پیرامونمان به ما میدهند. حالا تصور کنید که یک کودک که هیچ ذهنیتی از آموزش و زندگی ندارد و باید کمکم وجود و شخصیتش شکل بگیرد، این «خود» و «شخصیت» او، ماحصل تصویری است که در آیینهی نگاه دیگران میبیند؛ یعنی تصویر این خود و هویتی را که من کسب میکنم، از بازنمایی و نگاه دیگران استنباط میشود. آن مدلی که والدین و مربیان و معلمان با ما برخورد میکنند و آن چیزهایی که در توصیف ما و خطاب به ما میگویند، هر یک از ما، همان میشویم یا همان هستیم.
کودک چیزی از خودش در خلأ ندارد؛ بنابراین یکی از نگرانیهای جدی ما وقتی است که بعضی از والدین یا بعضی از مراقبان خیلی راحت یک کودک یا دانشآموز را با صفات بد صدا میکنند، مثلاً «تو نمیفهمی» یا «دستوپا چلفتی، خنگ و … هستی» و این تعبیرها، تبدیل به خودِکودک میشود؛ یعنی القای این صفات بد به کودک در سن رشد حتماً کودک را به ساختن این تصویر از خود وادار میکند. کودکی که در سیر رشد مدام با صفات بد روبهرو میشود، این تصویر را از خودش میسازد که پس من همانهایی هستم که به من میگویند. بزرگترین آسیبی که در این شرایط ایجاد میشود، این است که تصویر از خود را خدشهدار میکند. ما با افرادی مواجه میشویم که بهشدت در ساختار عزتنفس، خودباوری و تصویر از خود آسیب دیدهاند. ریشهی بیشتر بیماریهای روانی و آسیبهای اجتماعی، فقدان خودباوری و عزتنفس است.
بهقدری این مؤلفه که ما آن را ساده بیان میکنیم، در شکلگیری برخی از آسیبهای روانشناختیِ عمیق یا حتی آسیبهای اجتماعی یا حتی بزهکاریهای خشونتآمیز جدی در عرصه اجتماعی مؤثر است که عملاً غیرقابلانکار است. تنبیهها، برخوردهای کلامی و سرزنشهای کلامی بیشترین آسیب را به «تصویر از خود» کودکان وارد میکند. وقتی کودک با این صفات خوانده میشود، بهتدریج همانندسازی میکند و خودش را شبیه آن صفات میکند؛ یعنی کودک تبدیل به آن صفات میشود و ما درون یک چرخهی تکرارشونده و ناخشنودکنندهای وارد و گرفتار میشویم که هردو سر آن، آسیب است. بچه صفاتی را که زیاد تکرار شود باور میکند و دقیقاً شبیه همانها، رفتار میکند؛ یعنی عملکرد کودک بعد از مدتی شبیه تحقیر و توهین کلامی میشود که به او نسبت دادهایم.
من قاتل هستم
افسردگی و اضطراب و ثبت پیام «من خوب نیستم» از آثار بدرفتاری روانی است. وقتی به کودک پیام پذیرش مشروط میدهیم، خیلی از بدرفتاریهای روانی در زیرساخت این پیام «تو خوبی اگر …» را القا میکند و این پذیرش مشروط در ساختار روانی کودک مینشیند و او یاد میگیرد که دوستداشتنی نیست، خواستنی نیست مگر اینکه تبدیل شود به آن چیزی که دیگران مهمِ بیرونِ از او میخواهند، بنابراین شاید غیر از آثار کوتاهمدت و درازمدتی که بروز خواهند کرد، بعد از وقوع بدرفتاری روانی، ترسهای شدید، احساس طرد شدن، رفتارهای انزواطلبانه، مردمگریزی، فرار و نگرانی از نزدیک شدن به آدمبزرگها، ناتوانی در ابراز و کنترل هیجانات و احساسات، عدم تمرکز و اختلالهای خواب و تمرکز در این کودکان دیده میشود.
تواناییهای شناختی این کودکان از بقیهی کودکان پایینتر است. همچنین تواناییهای اجتماعی و عاطفی آنها هم معمولاً از بقیه بچهها پایینتر است. مدیریت عواطف و ابراز احساسات در این کودکان کاملاً آسیب میبیند. گاهی اوقات هم رفتارهای مبتنی بر توجهطلبی از این بچهها دیده میشود. مثلاً در مدرسه کودکی که مدام مورد تحقیر کلامی قرار میگیرد، اتفاقاً رفتارهای خاصی از او سر میزند.
مثلاً دفتر بغلدستیاش را پاره میکند یا کتاب یکی از همکلاسیهایش را از دستش میکشد یا خودش را وسط کلاس به زمین میزند. رفتارهایی که میداند متعاقب آن، توجههای منفی در پی دارد اما بههرحال این بچهها که حس نپذیرفتنیبودن را در خود ثبت کردهاند، میل روانی قویای دارند که هر جور شده در معرض توجه باشند، هر چند که متأسفانه در این وضعیت یاد میگیرند فقط با ابزارهای منفی در چشم باشند.
دوباره «بنجامین باتن»
وقتی مدام به کودکی میگوییم: «نمیفهمی و چیزی نمیشوی!» حداقل چیزی که بچه ادراک میکند این است که واقعاً آدم ناتوانی است و در پی آن شبیه یک آدم ناتوان عمل خواهد کرد؛ یعنی فقدان بهرهی هوشی نیست که آنها را در پیشرفت تحصیلی فلج میکند، بلکه باور از خود آسیب دیده است که آنها را فلج میکند و عقب میاندازد.
این تذکرات مدام و تحقیرهای همیشگی، اضطراب، تنش و عدم تمرکز و توجه تولید میکند و همینها فرایند رشد تحصیلی کودک را مختل میکند. خیلی اوقات ما در این بچهها رفتارهای «واپسگرایانه» میبینیم؛ یعنی رفتاری از آنها سر میزند که متناسب سن و رشدشان نیست. که باز هم انجام اینگونه رفتارها با هدف جلبتوجه است و شاید یک نیاز کودکانهی معصوم ناهوشیار است که اگر بچهی کوچکی باشم، خواستنی میشوم، بنابراین ممکن است انگشت بمکند یا صدای گریهی کودک دربیاورند یا در لباسشان ادرار کنند و… رفتارهایی که واپسرَوی به مراحل ابتدایی رشد کودک است.
مادر! پدر! من میترسم
یک آسیب بسیار قوی که معمولاً به دنبال تحقیر و سرزنش و القای صفات نامطلوب در کودک به وجود میآید، شکلگیری خشم و خشونت زیاد است. به دنبال هر رفتاری از سوی مراقبان کودک، شاهد خشم زیادی در کودک خواهیم بود. هر کس مورد تمسخر و تحقیر قرار بگیرد، احساس درد میکند که این درد، دردِ خشم است. خشم گاهی اوقات به شکل غم خودش را نشان میدهد. گاهی اوقات به شکل ترس است و گاهی به شکل واقعی خودِ خشم و خشونت بروز پیدا میکند.
انتقال خشونت در این بچهها زیاد است. خشمهایی که از طرف یک مربی ناآگاه به کودک ناتوان القا میشود. بچه خشمگین میشود و نمیتواند این خشم را به خود مربی انتقال بدهد، بنابراین آن را جابهجا میکند. جروبحث، دعوا و یقهگیری با بچهها را در این کودکان زیاد میبینیم. خشمهایی که متعلق به آدم دیگری است و به بچه کوچکتر القا شده است؛ بنابراین شیوع رفتارهای پرخاشگرانه را ما در اینگونه بچهها بیشتر میبینیم.
دست به دست
انتقال خشونت از یک نسل به یک نسل دیگر؛ متأسفانه مربی که خیلی راحت واژههای نامطلوب و تحقیرآمیز را به دانشآموزش نثار میکند، این واژهها را یک جایی در روانش تحت عنوان والد ذخیره کرده است؛ یعنی روزی او هم این صفات را از مراقب یا مربیاش شنیده، آن را ثبت کرده و امروز در جایگاه یک مقام قدرت، محتوای ذخیره شده در والدش را بازپخش میکند و همان واژهها را به فرد دیگری منتقل میکند. آن بچهها هم آن بدرفتاری را ثبت میکنند و بهسرعت انتقال رفتاری شکل میگیرد و همان واژهها را برای ارتباط برقرار کردن استفاده میکنند.
تو خوبی
وقتی القائات منفی و تحقیرهای کلامی توسط سیستمهای اجتماعی منتقل شود خوشبختانه اثرات نامطلوب کمتری دارد اما به این مفهوم نیست که آثار نامطلوب به جا نمیگذارد. ممکن است والدین متوجه شوند که فرزندشان بعد از چند ماه که از شروع سال تحصیلی میگذرد، گوشهگیر و منزوی شده است، ناخن میجود، رشد تحصیلی مناسبی ندارد، مضطرب است، لکنت زبان دارد، برای نرفتن به مدرسه بهانه میآورد، مدرسه را دوست ندارد، بیدلیل عصبانی میشود و رفتارهای خشونتآمیز نشان میدهد؛ آنها از این مجموعه رفتارها میتوانند متوجه شوند که فرزندشان یک فضای نامناسب را در محیط مدرسه تجربه میکند.
توصیهی من به والدین این است که اگر متوجه این تغییرات شدند، حتماً بررسی کنند که این تغییرات در واکنش به چه اتفاق یا موقعیتی است؟ بچهها هم مثل بزرگترها تغییرات خُلقی و روانیشان واکنش به بدرفتاریهایی است که میبینند، پس اگر متوجه این تغییرات خلقی و رفتاری شدیم، بهعنوان بزرگترین و اصلیترین حامی کودک پتانسیل ترمیم داریم. مهمترین اقدام این است که آن محیط اجتماعی را تغییر بدهیم. مثلاً با مربی صحبت کنیم که تغییر رویه بدهد و اگر قبول نکرد، کلاس فرزندمان را عوض کنیم و کودک را از شرایطی که در آن آسیب میبیند، دور کنیم. در کنار تغییر آن محیط، چیزهایی به او بگوییم که خلاف دادههایی باشد که کودک از آن محیط اجتماعی گرفته است.
باید شروع کنیم در مقابل پیامها و صفات بدی که به او داده شده، پیامهای واقعی بدهیم. ما یک فرمول داریم در برخورد با کودک به نام «قاطعیت عاشقانه»؛ وقتی همواره کودک من از من یک پیام عاشقانه میگیرد که «همیشه دوستت دارم»، یعنی خطاب به کودکمان این پیام را میرسانیم که همان زمانی که نسبت به تو به خاطر رفتار اشتباهت، قاطعیت نشان میدهم، همان زمان پتانسیل آن را دارم که تو را در آغوش بگیرم و بگویم دوستت دارم. القای یک چنین پیامی به کودک میتواند عزتنفسش را ترمیم کند. القای توانایی واقعی و به رخ کشیدن پتانسیلهای واقعی کودک همگی میتواند در بازسازی مؤثر باشد. باید به کودک تصویر واقعی بدهیم.
تصویری از رفتارهای خوب و بد. تصویری خوب و دائمی؛ یعنی همیشه تو خوب و پذیرفتنی هستی اما ممکن است رفتارهای بدی هم داشته باشی که قابل اصلاح است و درست میشود؛ یعنی تو ارزشمند و خواستنی هستی. با القای مستمر این پیامها کمکم کودک میتواند تصویر بدی را که از خود ساخته است، بازسازی کند و دوباره به خودش اعتماد کند و از آسیبهای آینده دور شود.